سمینار معماری
الان اصلاْ استرس و اضطراب ندارم چون وقتی این همه مدت صبر کردیم این یکی دو روزم روش...
اعلام نتایج کنکور کارشناسی ارشد 90 تا سهشنبه
جالبه رساله آخر خانم دکتر بوده که بعدش شده هیئت علمی دانشگاه تهران
من که دوسش دارم ولی باورم نشد از اقلیمو کاربدهای یک خونه معناش برا معمار مهتر باشه به گفته دوستمون عادل قضاوت با شما
شایدم ماها معنا حالیمون نیست که میگیم این حرفا درست نیست...
بخون بخون بخون
چکیده
از اینجا دانلودش کنید
عناب بر عکس درختای بی ننگ و مفت خوری مثل پشه خور و اکولیپتوس خیلی دیر بزرگ میشه...خیلی هم کمتر آب میخوره تا سالیان سال تنه اش نازکه و خیلی دیر کلفت میشه اما یه خوبی داره تو زمینهای خیلی بد و بدون خاک مثل ریگستان ها رشد میکنه ریشه هاش خیلی عمودیه و خیلی بد ریشه کن میشه یا بهتره بگم ریشه کن نمیشه... البته اگه جویی آبی از دومتریش رد شه امکان داره ریشه هاش افقی هم حرکت کنه...درخت دوست داشتنی و دیکتاتوریه همیشه اخم میکنه ولی از ته دل دوست داره چون عناباش شیرینن و وختی بخای بکنی ممکنه خار بره تو دستت...
مثل مادر بزرگاس کم میده ولی همیشه ... از کوچکی دوست داره پهن شه تا همه ازش استفاده کنن اینجوری یکم موهای سرش ژولیده پولیده میشه... به همین خاطر آدمای نامرد زمستونا با قیچی!!! شاخه هاشو میبرن بعد هم میگن مثل ناخنه دردش نمیاد... خوبه منم دستتونو قیچی کنم؟
تو حیاط خونه ماهم دو تا هس مادر و پسرن میدونی چرا چون دقیقاْ زیر سایشه آدم بزرگا میخاستن پسره رو زمستون از مادرش جدا کنن چون بهش نور نمیرسه منو داداشم نذاشتیم ... گفتم خوشتون میاد یکی وقتی خوابید بیاد مارو ببره؟
خلاصه با این عناب بزرگ شدیم البته مادره خیلی خوشکلو خوش فرم شده ولی حال پسرش خوب نیست ...براش از روستا یه دکتر گرفتیم گفت سرطان داره ... ولی من نمیزارم شیمی درمانیش کنن آخه ممکنه کچل شه بعدشم بمیره بابام میگه زمستون برش میداریم میزاریم تو آفتاب تا بزرگ شه... راستی اون دکتر روستایی هم ازمون پول نگرفت خیلی مرام داشت مثل دکترای شهری نبود
اگه خاله عناب نباشه حیاطمون دیگه باحال نیست به قول یارو گفتنی هویتش از دست میره...
مثل باغ بابابزرگم که کاجای ۳۰ سالش تو یخبندون اون سال سرما خوردنو مردن ... ولی خیلی مرام داشتند از جنازشون هم برا بابا بزرگم استفاده گذاشتن...
الان دیگه فقط اسم باغ رو باغ بابا بزرگم مونده حتی برا نگاه کردن هم هیچ کسی سراغشو نمیگیره...
تو یه کتاب خوندم شهر حیاط دوم ماست ... اگه شهر هست پس فضا سبزا هم هستن؟ نه پس چرا اینقد بید مجنون میزارن سر هر کوچه؟
اصلاْ اسم این بنده خدا مجنونم به گند کشیده به قول اینترنت: نام مجنون را هم بر بيدهايي گذاشته اند که بر سر هر خياباني به باد هر هوسي مي لرزند
آقا من به این بید مجنونای سه ساله میدون اصلی شهر هیچ دلبستگی ندارم چرا یه درخت عناب نمیزارید وسط میدون بیرجند.
به خدا همه بیرجندو باعنابش میشناسن...
راستی گوشه ادبیات که تو پست قبلی ازش تعریف کردم رو میتونید اینجا ببینید
اگه از من میپرسید لااقل همین چند صفحه از این سایت رو ببینید
بچه که بودم هر شهری میرفتم اندازه بیرجند خوشحال نبودم.. بابا بیرجند کجاست؟ ـ همین پشت کوهه دو پیچو که رد کنیم میرسیم خونه
.
.
تو دنیای بچگی پشت کوه چقد دور بود الان چقده نزدیک.. انگار پشت کوهی
الانم که بری اونور فکر میکنی پشت کوه خیلی نزدیکه
خلاصه بعد عمری میای شهر خودت و باباتم دیگه رضایت میده جابه جا نشه حالا اومدی اینجا ولی درخت عنابی که تو حیاطه نمیزاره از اینجا بری .. بری یه جای دیگه چه میدونم سر کار...
همه چیو میتونیم عوض کنیم دلبستگی به مکان رو نمیشه...
چندروزه بیشتر از بیرجند دارم مطلب میخونم از یه مطلبی بدجور خوشم اومد شاید بیرجند و شرق خیلی شبیه همن که این آقا اینجوری نوشته...
بیرجند
(۴دسامبر ۱۹۱۶/ ۸ صفر ۱۳۳۵)
م.عزیزم
امروز اولین باران بعد از اواخر بهار گذشته در اینجا باریده است، آن هم رگبار کوچکی از ابرهایی که چند روز فضای منطقه را گرفته بود. ما مدتهاست که آرزوی باران و کمی رطوبت هوا را داشتهایم. این است که بعد از باران امروز من به کوهپایههای شرق بیرجند رفتم و با شعف فراوان زیر آسمان خاکستری مقداری راهپیمایی کردم. زمینهای خشک و سوخته در اثر باران چند ساعتی به زحمت تر شدهبود و باران مختصری که باریده بود در حکم بوی استخوانی بود که به شامۀ سگی گرسنه رسیده باشد. در چنان حالتی سگ گرسنه با تداعی یک غذای خوب در مخیٌلهاش خوشحال میشود، در حالی که زبانش از گرسنگی و خستگی از دهان او آویزان میماند. من هم در حالی که از تپه شنی و سنگلاخی بالا میرفتم، خود را با تصٌور رایحۀ باران فراوان که در شیارهای خاک جریان پیدا میکند و همچنین عطری که از گلهای مرغزارها بعد از باران برمیخیزد، دل خوش داشتم. ولی همین که به پشت سرم نگاه کردم، منظره شهر بیرجند از زاویهای که هرگز ندیدهبودم تصٌورات واهی را که قبل از آمدن به مشرق زمین داشتم، به خاطرم آورد. در همان حال پرده سفسطه عقب رفت و من یک نمای واقعی از مشرق زمین رومانتیک و افسانهای که فقط بچهها اشخاص بیاطلاع در ذهن خود دارند، در مقابل خود دیدم. در آن موقع داستان من درست مانند داستان کسی بود که برای هزارمین بار با همسرش که در طرف مقابل میز قرار دارد مشغول غذاخوردن باشد و ناگهان با خیره شدن به قد و قواره همسرش به یاد شاه پریان بیفتد.
کمی بعد که از کوهپایه به جلگه باز جنوبی بیرجند خوب خیره شدم، احساس کسی را داشتم که از خواب و خیال خوش متوجه دنیای واقعی شده باشد. البته این اول باری نبود که من دچار چنین احساسی میشدم.
یکنواختی این جلگه را که از همه طرف به کوههای تیرهرنگ منتهی میشود تنها وجود چند آبادی به فواصل زیاد از یکدیگر، از میان میبرد. از همه این آبادیها مهمتر، قصر حکمران یعنی امیر بود که باغ سرسبز و شاداب آن در حصار دیوارهای بلند خود کاملاً مشخص بود و کورهراهی مانند یک نخ سفید آن را به شهر متصل میساخت. آن اقامتگاه و جاده آن از جایی که من بر آن مشرف بودم، چیز کمی از داستان افسانهای قصر شاه پریان که برای بچهها واگو میشود، نداشت و در اینجاست که انسان راز دو خاصیت بزرگ کشور ایران یعنی سادگی و فاصله را که از مشخصات طبیعی این سرزمین به شمار میروند، به چشم میبیند و متوجه میشود که چطور این سرزمین الهامبخش نویسندگان داستانها درباره ایران برای بچهها شدهاست.
نامههایی از قُهِستان، اف هیل، ترجمه: دکتر محمد حسن گنجی، انتشارات مرکز خراسان شناسی(۱۳۷۸)-
البته من کتابشو نخوندم منم مثل شما تو یه سایت خوندمش
اسمش بود گوشه ادبیات مطالب جالبی میزاره...
راستی این باغی که این آقاهه گفته با یه نخ به شهر وصل میشه الان جزو شهره یه چیز جالبتر خونه ماهم کنار همون باغه
می بینید دنیا چقد کوچیکه
کارفرما: زمینی دارم ۳۰۰ متری میخام توش دو خابه ۱۲ و ۱۸ متری یه هال ۲۴ متری و یه پذیرایی۳۶ متری البته یه آشپزخونه و سرویس هم داشته باشه... هر چی زیربناش کمتر باشه بهتره... یه چیز دیگه هم باشه زن و بچم توش راحت باشن مهندس جان خودت که واردی دیگه...
فرهنگ: تفکیک جنسیتی در رابطه با مهمان به صورت شدید و یه کم تعصب که تو خون این خوانواده و اهالی محل هست...
حرکت یک: سلام دو تا طرح دارم برات یکی اینه... اشاره به طرحی با ۱۳۰ متر زیر بنا و تداخل عرصه ها ولی جای غیر مفید هم نداره....
یکی هم این طرح .. اشاره به طرحی با ۱۵۰ متر زیر بنا و تفکیک مطلق عرصه ها ..
مهندس جان این یکی (طرح دوم) چقد زیر بناش بیشتره؟
ــ ۲۰ متر کارفرما جون
ــ متری که ۵۰۰ برام بیفته میشه حولو حوش ۱۰ ملیون.... نه مهندس همون اولی رو پرینت بگیر فردا میام میبرم...
مهندس مبهوت و هاج و واج تریپ مهران مدیری داره دوربینو نگاه میکنه....
حرکت دو: سلام برات دو تا طرح زدم یکی اینه که ۱۳۰ متر زیربنا داره ولی زنو بچت توش راحت نیستن...
یکی هم اینه که درسته ۱۵۰ متریه و ۲۰متر از اون بیشتره ولی زن و بچت اونور هر کاری بکنن مهمون ککشم نمیگزه... دو راه گذاشتم که اصلاٌ مهمونت تو خونه معذب نیست و زن و بچه از این ور میتونن رفت و آمد کنن... اصلاْ خوراک خونواده شماهاس...
ــ ولی مهندس جان ۲۰ متر بیشتره باید ۱۰ ملیون بیشتر خرج کنم
ــ ۱۰ ملیون بیشتر خرج میکنی ولی یه عمر زن و بچت راحتن دیگه انگار تو خونه باباتی راحت و دلباز...
ــ اینم حرفیه باشه مهندس جان پس همین ۱۵۰ متریه رو پرینت بگیر فردا میام ببرم...
مهندس آرام و زیرکانه لبخند میزنه...