گره سه پیچ زندگی
با اعتماد به نفس برای کار یکم دلهره از تجربه کم و مسخره شدن. رویای غول شدن تو معماری و شرکت تو مسابقات و چشم به گذشت زمان برای مشهور شدن تو جامعه ای که شایدم بزرگ نباشه.
این در و اون در زدن برای کار تو یه مشاور بزرگ. فکر راه انداختن مشاورو نمایندگی از یه شهر دیگه . فکر زدن یه شرکت طراحی داخلی و طراحی آشژزخونه و در و پیکری که تو دفاتر فنی تهیه نمیشه.
کلاس تری دی رفتن و انجام دادن کار دانشجویی. فیس بوک و اعتیاد به اینترنت و تعریف از دوران دانشجویی پیش اقوام.
رفتن تو فکر دختر یا پسری که بتونی باقی عمرتو باهاش باشی و باهاش حرف بزنی و بفهمتت.
رویای دانشگاه بزرگ رفتن. خارج رفتن و برای خودت کسی شدن.
فکر استادی دانشگاه و تحول جامعه معماری به وسیله " تو " و اینکه "من" معماری این مملکتو بهتر از این میکنم
فکر این که چقد وقتمون رفت از بس ازین شهر به اون شهر رفتیم تا معماری بخونیم
حسرت گذشته خندیدن به اون و سعی به فکر نکردن به اون
یه تیکه کاغذ آ چار که توش نوشته تو مهندس معماری شدی
همه و همه فکرای امثال من و شماهاییه که فارغ شدیمو تو گره سه پیچ زندگی داریم سینه کشیو با دنده سنگین میریم بالا
همش فکره که میگذره برای روزای بهتر
و آخرش هیچ نتیجه ای نمیشه گرفت جز این که بگیم " امیدوارم خوب بشه" " به امید روزای بهتر" "به امید موفقیت"
بعد از چند ماه فکر دیگه یه کلمه چهار کلمه ای که تو دانشگاه یادتون دادن باید روی پیشونی داغ بشه و تا آخر عمر پاک نشه: "تلاش"

وباز هم معماری ...